این دومین اعدامیست که در محله سعادت آباد یا فاصله زمانی بسیار کم در ملأ عام اجرا می شود. دیروز یک پسر 22 ساله و " دانشجو" که خود بی رحمانه یک دختر دانشجو را در ملأ عام قصابی کرده بود با مرگی بس هولناک تر یعنی اعدام به دیار باقی "شتافتانده" شد. گفته می شود که این پسر بچه به خاطر یک مسئله جنسی-عشقی دست به اقدام هولناک و سبوعانه زده ...
وقتی با مترو در شهر گذر می کنم، تعداد زیادی را می بینم که خیلی شبیه همین آدمهایی که عکسشان را اخیراً در جمع اعدام شده ها دیده ام هستند... همیشه فکر می کنم این بیچاره هم که بغل من نشسته و در اوج غلیانات جوانیست چه قدر راحت می تواند خودش را دچار طناب دار- که هی هم رنگ عوش میکند، یک روز آبی و این آخری سبز، کند...سر یک مسئله احتمالاً خیلی احساسی یا غریضی ممکن است واکنشی از روی حملات هورمونی نشان دهد که در زمان آتش بس این حملات به عقلش هم نمی رسیده که این کار را بکند...من امروز خیلی غمگین بودم و وقتی این جوان ها که پی در پی یا به دست هم یا در نتیجه عملکرد سریع و افتخار آمیز قوه قضاییه کشته می شوند را می بینم یاد داستان های قدیمی می افتم که در منطقه ای دیو یا اژدهایی پیدا می شده که برای سیر کردن شکمش مردم جوانهایشان را به قربانی برایش می بردند.این اژدها گویا این روزها سیری پذیر نیست...
احتمالاً در نتیجه اعتراضات اخیر گفته شده کارخانه جات جرثقیل سازی دنیا نسبت به اعدامهای در ملأعام در ایران بوده که " مسئولین" اقدام به استفاده از داربست برای اعدام این جوانک کرده اند...رنگ طناب هم عوض شده و در اخبار هم به آن تأکید شده که معنی آن هم خیلی روشن نیست...شاید برای جلوگیری از مشهور شدن طناب پلاستیکی آبی به عنوان ابزار رایج آویزان کردن مفسدین فی العرض بوده است...همانطور که قهوه قجری معروف شد.ولی با این همه اقدامات البته به بحران کمبود جرثقیل نمی خوریم ولی فضای ساخته شده در شهر آدم را یاد فیلم های به اصطلاح "وسترن" می اندازد که در یک گوشه برخی به طور روزمره کار می کنند و برخی هم اعدام می شوند.
در جامعه حذف رقیب همه گیر شده است... انگیزه برای تحمل و مدارا نیست و همه به سمت اقدامات مستقیم و بی واسطه هستند...آن پسر هم مانند بقیه نمی توانسته ناکامی و شکست را بپذیرد و اینچنین رفتار وحشیانه ای از خود نشان داده. نمونه ای از جامعه ای که در آن زندگی می کنیم. جامعه ای که همه جا داخل خانه،دانشگاه مد رسه،مجالس عروسی ، ورزشگاه ها، گالری ها،کنسرتها و... " آشغال" تولید و روی زمین پراکنده می کند و یک گروه هم وظیفه دارند به هرطور ممکن ودراسرع وقت این آشغال را از جلوی چشم دور کنند.
وقتی با مترو در شهر گذر می کنم، تعداد زیادی را می بینم که خیلی شبیه همین آدمهایی که عکسشان را اخیراً در جمع اعدام شده ها دیده ام هستند... همیشه فکر می کنم این بیچاره هم که بغل من نشسته و در اوج غلیانات جوانیست چه قدر راحت می تواند خودش را دچار طناب دار- که هی هم رنگ عوش میکند، یک روز آبی و این آخری سبز، کند...سر یک مسئله احتمالاً خیلی احساسی یا غریضی ممکن است واکنشی از روی حملات هورمونی نشان دهد که در زمان آتش بس این حملات به عقلش هم نمی رسیده که این کار را بکند...من امروز خیلی غمگین بودم و وقتی این جوان ها که پی در پی یا به دست هم یا در نتیجه عملکرد سریع و افتخار آمیز قوه قضاییه کشته می شوند را می بینم یاد داستان های قدیمی می افتم که در منطقه ای دیو یا اژدهایی پیدا می شده که برای سیر کردن شکمش مردم جوانهایشان را به قربانی برایش می بردند.این اژدها گویا این روزها سیری پذیر نیست...
احتمالاً در نتیجه اعتراضات اخیر گفته شده کارخانه جات جرثقیل سازی دنیا نسبت به اعدامهای در ملأعام در ایران بوده که " مسئولین" اقدام به استفاده از داربست برای اعدام این جوانک کرده اند...رنگ طناب هم عوض شده و در اخبار هم به آن تأکید شده که معنی آن هم خیلی روشن نیست...شاید برای جلوگیری از مشهور شدن طناب پلاستیکی آبی به عنوان ابزار رایج آویزان کردن مفسدین فی العرض بوده است...همانطور که قهوه قجری معروف شد.ولی با این همه اقدامات البته به بحران کمبود جرثقیل نمی خوریم ولی فضای ساخته شده در شهر آدم را یاد فیلم های به اصطلاح "وسترن" می اندازد که در یک گوشه برخی به طور روزمره کار می کنند و برخی هم اعدام می شوند.
در جامعه حذف رقیب همه گیر شده است... انگیزه برای تحمل و مدارا نیست و همه به سمت اقدامات مستقیم و بی واسطه هستند...آن پسر هم مانند بقیه نمی توانسته ناکامی و شکست را بپذیرد و اینچنین رفتار وحشیانه ای از خود نشان داده. نمونه ای از جامعه ای که در آن زندگی می کنیم. جامعه ای که همه جا داخل خانه،دانشگاه مد رسه،مجالس عروسی ، ورزشگاه ها، گالری ها،کنسرتها و... " آشغال" تولید و روی زمین پراکنده می کند و یک گروه هم وظیفه دارند به هرطور ممکن ودراسرع وقت این آشغال را از جلوی چشم دور کنند.